حدیث دل و دلتنگی

دل نوشته ها و آثار نظم و نثر شاعر عبدالحمید خدایاری

حدیث دل و دلتنگی

دل نوشته ها و آثار نظم و نثر شاعر عبدالحمید خدایاری

مرگ پژواک و گریه ی بی صدای من


همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،


تو در کنارم بودی،


به گمانم!


ترس،


هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،


شاید اصلا تو نباشی...


آنگاه که محبوس،


 در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،


هیچ یادم نبود که پژواک،


همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.

دنباله در ادامه مطلب


همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،


تو در کنارم بودی،


به گمانم!


ترس،


هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،


شاید اصلا تو نباشی...


آنگاه که محبوس،


 در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،


هیچ یادم نبود که پژواک،


همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.


تو نبودی...


من اکنون ایستاده ام،


صدای پایی در دورترین ها می شنوم،


صدا لحظه لحظه رنگ می بازد!


تو داری از کنارم می روی ؟


آه خدای من،


دارم هذیان می گویم،


تو اصلا مگر بودی که اکنون بخواهی بروی؟!


به همان دیوار تکیه می کنم،


بی صدا گریه می کنم،


دیگر نشانی از پژواک نیست تا گریه ای با گریه ام همدردی کند،


من هنوز به آن صدای پای دور امید دارم،


شاید که بیایی...


 عبدالحمید خدایاری - 27/3/89 جیرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد