بهاربرای خانه تکانی دل درراه است
به خودت تکانی بده
زندگی را رنگ وبویی بهاری بخش
وجودسردوبی نورت رابهاری کن
چشم وجودت را با بهار خداوندبیناکن
آیینه ی زندگی تازه باش
جلوه های خدارادربهارش تماشاکن
نیست شو،دربهارهستی راببین
تیرگی زمستان رابه فراموشی سپار
زندگی دررستخیز است
پاکی وزلالی بهاربی نهایت زیباست
وجودآسمانیت رابابهارمزیّن کن
جنگل وکوه ودرختان همه درتسبیح اند
بهار آمده،برخیزوببین
گلهاصحراراچوآتش فرا گرفتند
ابرباش ،به سخاوتت باران باش
گذر عمر مثل چهار فصل سال است
عمرراورقی تازه بزن
زندگی منتظرلبخند بهاری توست
برخیزلبخندی به بهاراهداکن
ثبت شده در تاریخ جمعه 27 اسفند 1389 به شماره سریال 123302 در سایت شعرنو
می نویسم از صبح وروشنی
می نویسم از عشق وتمنا
بازهم می توان عشق را
از پنجره ی صبح به تماشانشست
باچشمانی بیناوسرشارازنور
گلدسته ی صبح را واقعی تردید
آن وقت به وضوح خواهی دیدکه
سپیده دم صبح چقدر زیباست
آن گاه لمس خواهی کرد که
نفس صبح چه شورانگیز است
شورانگیزتر ازآن صبحی ست که
سرشارازنوروروشنی وامیّدست
پروردگارا به دم مسیحایت سوگند
صبح بی امیّد توراهرگزنمی خواهم
چون درآن خزان وخسرانی ست
که امید درآن مدفون است.
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 28 بهمن 1389 به شماره سریال 120140 در سایت شعرنو
http://www.shereno.com/12670/12367/120140.html
شعرنو،آغازبی انجام احساس
حدیث دل ودلتنگی وشور
تماشای اوج زیبایی واحساس
لمس حقایق با دیدگاهی شاعرانه
پروردن گلبوته ی عشق
در لفاف شور و احساس
عبور ازحصارشعرسنتی
با قربانی وزن وبحر وقافیه
پروردن ناگفته های زندگی
با زبان شعر وشور وشوق
باوراحساس و درک شعرخویش
باسرودی جاودانه مثل شعرنو
ثبت شده درتاریخ سه شنبه 10اسفند 1389 به شماره سریال 121516 درسایت شعرنو
جشنی درسراسرشهرهابرپاست
کوه وجنگل وطبیعت همه دررقص اند
میلادی درراه است که در آن
زندگی رنگی جاودانه می گیرد
آری میلادختم رسل،دردانه ی هستی
رسیده که از بحبوحه اش گویی
چاک عشق وعاشقی معنوی تراست
که امیددرآن رنگ زندگی می گیرد
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...چرااینگونه غمگینی،چرااینگونه نالانی؟
چرااینگونه گریانی،چراازدردمی نالی؟
مگرمحبوب تورخت ازدیارخویش بربسته؟
توراباعالمی دردوپریشانی رهاکرده؟
عنایت گرکندسویت،ببخشدمهرجانسوزش!
توآرامش نمی یابی،توآسوده نخواهی شد؟
تواندرنعمت عشق صبوروبردباراو
ذوب درمهروغرق الطافش نخواهی شد؟
اگرپاسخ عیانست ونمایان است
چرادیگرتونالانی،چرابیجاپریشانی؟
تورادرعشق خویش غرق خواهدکرد
تورادرمهرتابانش،سپهرمهرخواهدکرد
ثبت شده در تاریخ شنبه 21 اسفند 1389 به شماره سریال 122665 در سایت شعرنو
ای غم تو بیرون شو که دیگر
وقت شادی و شوراست
بهارست و زندگی سرشار از نور
زندگی رنگ و بوی دیگری دارد
رنگ و بوی تازه ی زندگی
با تو ای غم جان فرسا
سازگاری ندارد، اکنون برو
وقتی دیگر بازگرد شاید نه
دیگر بازگشت تو بی معنی است
آخه من با زندگی وجمع آشتی کرده ام
می خواهم بانگاهی نوازجنس بلور
وبا عشق به زندگی نگاه کنم
نگاهی سرشار از مهر و عطوفت
نگاهی مملوّ از نور وصفا
که هدیه ی بهار به زندگیست
ثبت شده در تاریخ سه شنبه 30 فروردین 1390 به شماره سریال 126377 در سایت شعرنو
شب جراح زخم های کهنه ی من شده است
تنهایی شبانگاهی ام را می پرستم
دوست دارم
همه ی دوستانم را در شب از دست دادم
همه ی آن عشق ها در شب به من خیانت کردند
شب هم خائن است که چراثانیه ثانیه ی تاریکی را
با روشنایی روز مدام خریدوفروش می کند
دیگر به خیانت هم عادت کردم
دیگر هیچ رفتاری برایم زجر آور نیست
دیگر راحت می شود تشخیص داد نگاه ها را از هم
معنی طرد شدن را خوب می فهمم
من دگر می دانم
در قلبم جای خالی ی هست
که اگر لبریز شود
می میرم
من خودم می دانم تا پیش از خاک شدن
راهی طولانی در پیش دارم
تا به اصطلاح ، شاعر خوبی بشوم
من خودم می دانم
روز ها را می میرم
شب ها را با مرگ خویشتن
زنده نگه می دارم
دوباره هوای چشمان تورا دارم
نگاهت آن قدر به آسمان دلت شبیه است که
هر چقدر خسته و دل مرده وبی رمق باشم
باز شوق زندگی به رگهای بی جانم می دود
کاش هیچ وقت از حرف هایم خسته نشوی
میشود با تو به ارامش و خوشبختی رسید.
به تمام دیوارهای اتاقت حسادت میکنم
آنچنان سخت تو را در بر گرفته اند که
فرصت نمیکنی سری به تنهایی ام بزنی
عبدالحمید خدایاری 88/2/10 بمپور
می خواهم ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیالت به آسمان دلم آوردی
می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...
می خواهم تو را به یاد بیاورم ...
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را به یاد بیاورم ...
اما افسوس ...آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را به یاد بیاورم ...
اما افسوس ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه! دلم نمی آید ...
می ترسم آسمان آفتابیت را ابری سازم ...
همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،
تو در کنارم بودی،
به گمانم!
ترس،
هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،
شاید اصلا تو نباشی...
آنگاه که محبوس،
در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،
هیچ یادم نبود که پژواک،
همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...یه یاد خاطره های کمرنگ ات،
به انتظار دیدن خوابت بودم.
به خواب من آمدی و با صد ناز،
وعده دیدار بیداری ام دادی،
اگر چه در بر من نیستی اما،
خاطرت جمع که در خواب پریشان منی...
عبدالحمید خدایاری - شهر مرزی سراوان 5/4/89
جهانی امن می خواهد
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها
از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگردباز هم به من ببخش
احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرهمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم
برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
----------------------------------------------
به یاد هم شاد باشید و شاد بمانید.
دوستدارتان عبدالحمید خدایاری
دوباره هوای چشمان تورا دارم
نگاهت آن قدر به آسمان دلت شبیه است که
هر چقدر خسته و دل مرده وبی رمق باشم
باز شوق زندگی به رگهای بی جانم می دود
کاش هیچ وقت از حرف هایم خسته نشوی
میشود با تو به ارامش و خوشبختی رسید.
به تمام دیوارهای اتاقت حسادت میکنم
آنچنان سخت تو را در بر گرفته اند که
فرصت نمیکنی سری به تنهایی ام بزنی