شهرمن بمپورزمین
سرزمینم شهر من بمپور زمین
جایگاه شاعران وعالمانی بالیقین
در درون دشت هایت گشته ام
با همه عشقم به تو دل بسته ام
قلعه ی باستانیت هم سرفراز
مردمانت سخت کوش وبی نیاز
رود پر پیچ وخمت گوید به ناز
قصه های کودکیم را به راز
نوجوانیم به میرآباد گذشت
زادگاهم ، مردمانش با گذشت
او ز تاریخ کهن دارد خبر
خاک اوهم چون طلایست درثمر
روزگاری داشت گندم بی حساب
صادراتش بود آن سوی تیاب
هی هی چوپان و داد بذرکار
مانده در دشت ودرون سبزه زار
در کشاورزی ندارد او مثال
گر بکارند گندم و بذر بلال
خشکسالی کرده ویرانش چونان
با صفایست دشت هایش هم چنان
گشته ویران تشنه ی آبادی است
یادگار کوشش اجدادی است
یادگار همّت اسلاف ماست
خاک او هم سهمی از اخلاف ماست
ای عزیزان همّتی والا کنید
باستانی شهر خود دارا کنید
ثبت شده در تاریخ شنبه 27 خرداد 1391 به شماره سریال 180475 در سایت شعرنو
مه جبین خوب صورت
سلام ای مه جبین خوب صورت
فدایت می شوم ای نیک سیرت
به قربان دوچشمان قشنگت
فدای هر دو زلفان کمندت
دو زلفانت بسان حلقه ی گل
لبانت هم به نرمی پنبه ومل
اگرخواهی دل دیوانه ام را
توباچشمی بزن کاشانه ام را
من آن کاشانه رابهرتوساختم
دلم را بهر چشمان تو باختم
دل من بی هوی میل تو دارد
برای دیدنت لحظه شمارد
فدای توشوم ای خوش بر و رو
دو چشمانت بسان چشم آهو
کمر داری بسان چوب باریک
که روشن می کندهرچشم تاریک
قدو بالای تو چون سرو ماند
که از زیبندگی دل می رماند
تو با لبخند خود جادوگری کن
برای من همیشه سروری کن
ثبت شده در تاریخ دوشنبه 15 خرداد 1391 به شماره سریال 178259 در سایت شعرنو