دوباره منم وقلم وشعرهایم که فرشی است تا عرش کبریایی تو.
نمی
دانم این دل چه می خواهدکه هرروز باشقایق ها به استقبال نجوا باتو می
آید.آیادستان سردم راهنگامی که به سوی درگاهت بلند بود وتا ابرها می رسید
به یاد داری؟
آیا زمانی که خورشید با دستان گرمش صورتم را که پوشیده از اشک بود نوازش می کرد به یاد داری؟
آیا شب ها که به امید نجوای با تو به آسمان سفر می کردم وستاره ها برایم لالایی می خواندند به یاد داری؟
من
همان آخرین شعری هستم که برای ستایش تو سروده شده ام فقط وفقط یک مصراع می
خواهم فقط یک مصراع تا غزلی شوم وبه عرش تو برسم.باز هم مثل همیشه در عمیق
ترین دره زندگی دستم را بگیر واز افتادن در پرتگاه نجاتم بده.
وقتی غزل شدم اسمی برایم انتخاب کن وصدایم بزن تا به سویت پرواز کنم.
یادت باشد که بالهای پروازم سال هاست تیر خورده یک بال سالم هم به من هدیه بده تا راحت تر بیایم.
راستی
تصمیم گرفتم دیگربدون هیچ قافیه ای باتوسخن بگویم پس شایددیگر غزلی
نگفتم.شعرهای سپیدم راسریع تر برایت می سرایم تازودترفرش اشعارم تاعرشت
برسد.
برای آخرین مصراع غزلم می نویسم:معبود من دستان افتاده ام را بگیر....
ثبت شده در سایت شعر نو به آدرس :
http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=11005
شعرنویعنی بهانه بابیانی عامدانه
شعرنویعنی طراوت بازبانی شاعرانه
شعرنویعنی صداقت بابیانی صابرانه
شعرنویعنی اصالت بانگاهی عاشقانه
*****
شعرنویعنی ظرافت بانگاهی ناقدانه
شعرنویعنی لطافت بابیانی صادقانه
شعرنویعنی دری نوباسرودی جاودانه
شعرنویعنی تبلور،درک احساس زمانه
ثبت شده در تاریخ یکشنبه 1 اسفند 1389 به شماره سریال 120504 در سایت شعرنو
آدرس : http://www.shereno.com/12670/12410/120504.html
چرا اینگونه خاموشی،برایت ناله هادارم
مرا اینگونه باورکن
خیال باورم سرد است
فقط باناله ی گرمت دوباره گرم خواهدشد
عزیزنازنین من زبانی آتشین برگیر
و این شولای درویشی را
همیشه از تنت بر کن
زبان زخم دنیا را به تیغی آتشین بر کن
من ازسردی و خاموشی بسی بیزار و بیمارم
برای باور سردم
مزاجی نرم می خواهم
نه صفرایی،نه سودایی که از آنان نیز بیزارم
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 19 اسفند 1389 به شماره سریال 122487 در سایت شعرنو
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها
از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگردباز هم به من ببخش
احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرهمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم
برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
----------------------------------------------
به یاد هم شاد باشید و شاد بمانید.
دوستدارتان عبدالحمید خدایاری