اعلام راه اندازی سایت شخصی وعدم بروزرسانی وبلاگ حدیث دل
سلام بر دوستان خوبم.به دلیل اینکه سایت شخصی ام را راه اندازی نموده ام این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد . برای پیگیری مطالب به سایت شخصی ام به آدرس : Http://khodayaar.ir مراجعه نمائید. از بذل عنایتتان بی نهایت ممنون وسپاسگزارم.
با تشکر
عبدالحمید خدایاری
با سلام وعرض ادب و احترام.بدینوسیله به اطلاع میرساند
اینکه ، وبلاگ حدیث دل ودلتنگی با حفظ دامنه وبلاگ به سایت بادو دامنه
زیر تبدیل شد.از این پس شمادوستان و کاربران می توانید علاوه بر آدرس
قبلی:
www.khodayar.blogsky.com با دو آدرس زیر به سایت حدیث دل و دلتنگی وارد شوید.دوستانی که مارا لینک کرده اند لینک را اصلاح نمایند
1- دامنه TK به آدرس : www.khodayar.tk
2- دامنه ملی IR به آدرس: www.khodayaar.ir
برای دامنه ملی IR هم هاست خریداری شده که در آینده نزدیک تغییرات وسیعی در سایت انجام خواهد شد.
امیدوارم گامهایی که درسطح ملی و جهانی برداشته شده است موثر واقع شود و رضایت خاطر شما دوستداران و کاربران سایت حدیث دل و دلتنگی فراهم شود . انشاءالله .
دوستدار شما عبدالحمید خدایاری مدیر وب سایت حدیث دل ودلتنگی
ت فارسی:تحت فرمان اونیکی وتفکرکنیم
دنباله درادامه مطلب
ادامه مطلب ...غریب و مبهم وگنگ است
دنباله درادامه مطلب
ادامه مطلب ...شب قدر، شب آرامش وراز
----
شب قدر است ونیاز
شب آرامش وراز
ره برم سوی نماز
چشم می دوزم به ناز
****
شب عبد است و عبود
شب ورد است ودرود
شب سجد ست وسجود
شب اظهار وجود
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...در فراق گوشت مرغ
گوشت مرغ هم قطعه ای نایاب شد
در درون شهر ما کمیاب شد
گر تو دیدی قطعه ای از جنس او
فکر من هم باش ، قلبم آب شد
****
سوزمن از داغ مرغک بی زبان است
درفراقش قلب من نامهربان است
در درون ذهن من نقشش هویداست
درخریدش جیب من هم بی قران است
ثبت شده در تاریخ جمعه 6 مرداد 1391 به شماره سریال 187878 در سایت شعرنو
شهرمن بمپورزمین
سرزمینم شهر من بمپور زمین
جایگاه شاعران وعالمانی بالیقین
در درون دشت هایت گشته ام
با همه عشقم به تو دل بسته ام
قلعه ی باستانیت هم سرفراز
مردمانت سخت کوش وبی نیاز
رود پر پیچ وخمت گوید به ناز
قصه های کودکیم را به راز
نوجوانیم به میرآباد گذشت
زادگاهم ، مردمانش با گذشت
او ز تاریخ کهن دارد خبر
خاک اوهم چون طلایست درثمر
روزگاری داشت گندم بی حساب
صادراتش بود آن سوی تیاب
هی هی چوپان و داد بذرکار
مانده در دشت ودرون سبزه زار
در کشاورزی ندارد او مثال
گر بکارند گندم و بذر بلال
خشکسالی کرده ویرانش چونان
با صفایست دشت هایش هم چنان
گشته ویران تشنه ی آبادی است
یادگار کوشش اجدادی است
یادگار همّت اسلاف ماست
خاک او هم سهمی از اخلاف ماست
ای عزیزان همّتی والا کنید
باستانی شهر خود دارا کنید
ثبت شده در تاریخ شنبه 27 خرداد 1391 به شماره سریال 180475 در سایت شعرنو
میگن ناامیدی کفراست وبرای رفع آن بایدچاره ای اندیشید . من برای اینکه ناامیدی به سراغم نیاید،هر روزبه رودخانه نزدیک خانه ام میروم و روبروی دیواربلند آن می ایستم وفریادمی زنم ،آیا امیدی هست؟ آن طرف تر کسی با انعکاس پژواک صدا پاسخ میدهد امیدی هست ، . هست.. هست... هست.به نظرم حق با اوست، حتماً امیدی هست.
ثبت شده در سایت شعر نو به آدرس :
http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=11065
بهاربرای خانه تکانی دل درراه است
به خودت تکانی بده
زندگی را رنگ وبویی بهاری بخش
وجودسردوبی نورت رابهاری کن
چشم وجودت را با بهار خداوندبیناکن
آیینه ی زندگی تازه باش
جلوه های خدارادربهارش تماشاکن
نیست شو،دربهارهستی راببین
تیرگی زمستان رابه فراموشی سپار
زندگی دررستخیز است
پاکی وزلالی بهاربی نهایت زیباست
وجودآسمانیت رابابهارمزیّن کن
جنگل وکوه ودرختان همه درتسبیح اند
بهار آمده،برخیزوببین
گلهاصحراراچوآتش فرا گرفتند
ابرباش ،به سخاوتت باران باش
گذر عمر مثل چهار فصل سال است
عمرراورقی تازه بزن
زندگی منتظرلبخند بهاری توست
برخیزلبخندی به بهاراهداکن
ثبت شده در تاریخ جمعه 27 اسفند 1389 به شماره سریال 123302 در سایت شعرنو
می نویسم از صبح وروشنی
می نویسم از عشق وتمنا
بازهم می توان عشق را
از پنجره ی صبح به تماشانشست
باچشمانی بیناوسرشارازنور
گلدسته ی صبح را واقعی تردید
آن وقت به وضوح خواهی دیدکه
سپیده دم صبح چقدر زیباست
آن گاه لمس خواهی کرد که
نفس صبح چه شورانگیز است
شورانگیزتر ازآن صبحی ست که
سرشارازنوروروشنی وامیّدست
پروردگارا به دم مسیحایت سوگند
صبح بی امیّد توراهرگزنمی خواهم
چون درآن خزان وخسرانی ست
که امید درآن مدفون است.
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 28 بهمن 1389 به شماره سریال 120140 در سایت شعرنو
http://www.shereno.com/12670/12367/120140.html
شعرنو،آغازبی انجام احساس
حدیث دل ودلتنگی وشور
تماشای اوج زیبایی واحساس
لمس حقایق با دیدگاهی شاعرانه
پروردن گلبوته ی عشق
در لفاف شور و احساس
عبور ازحصارشعرسنتی
با قربانی وزن وبحر وقافیه
پروردن ناگفته های زندگی
با زبان شعر وشور وشوق
باوراحساس و درک شعرخویش
باسرودی جاودانه مثل شعرنو
ثبت شده درتاریخ سه شنبه 10اسفند 1389 به شماره سریال 121516 درسایت شعرنو
جشنی درسراسرشهرهابرپاست
کوه وجنگل وطبیعت همه دررقص اند
میلادی درراه است که در آن
زندگی رنگی جاودانه می گیرد
آری میلادختم رسل،دردانه ی هستی
رسیده که از بحبوحه اش گویی
چاک عشق وعاشقی معنوی تراست
که امیددرآن رنگ زندگی می گیرد
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...شعر من شعر بهاراست
شعرمن برگ اناراست
شعرمن آیینه ی عشق
شعرمن مجنون یاراست
××××××××
شعر من درد شقایق
شعرمن لبخند عاشق
شعرمن دردی زمینی
شعرمن گیسوی عارف
××××××××
شعر من درد درونه
شعر من رسم زمونه
شعر من شعری بهاری
با سرودی عاشقونه
ثبت شده در تاریخ شنبه 28 اسفند 1389 به شماره سریال 123384 در سایت شعرنو
چرااینگونه غمگینی،چرااینگونه نالانی؟
چرااینگونه گریانی،چراازدردمی نالی؟
مگرمحبوب تورخت ازدیارخویش بربسته؟
توراباعالمی دردوپریشانی رهاکرده؟
عنایت گرکندسویت،ببخشدمهرجانسوزش!
توآرامش نمی یابی،توآسوده نخواهی شد؟
تواندرنعمت عشق صبوروبردباراو
ذوب درمهروغرق الطافش نخواهی شد؟
اگرپاسخ عیانست ونمایان است
چرادیگرتونالانی،چرابیجاپریشانی؟
تورادرعشق خویش غرق خواهدکرد
تورادرمهرتابانش،سپهرمهرخواهدکرد
ثبت شده در تاریخ شنبه 21 اسفند 1389 به شماره سریال 122665 در سایت شعرنو
شهر من شهریست آن سوی عشق
محبت را در آن جایی نیست
مردمانش سخت دل مرده اند
عشق به نهایت ذلت رسیده
ازچهره های ظاهرا" مظلومشان
دیده می شودناپاکی و بی غیرتی
دردلشان لانه کرده سخن چینی وبغض
که ؛ چشم فلانی چپ یا ناپاک است
غافل از این که،خودشان ناپاک ترند
دریدگی را به نهایت رسانده اند
این چه شهریست که برادراز برادر
دنباله در ادامه مطلب
ای غم تو بیرون شو که دیگر
وقت شادی و شوراست
بهارست و زندگی سرشار از نور
زندگی رنگ و بوی دیگری دارد
رنگ و بوی تازه ی زندگی
با تو ای غم جان فرسا
سازگاری ندارد، اکنون برو
وقتی دیگر بازگرد شاید نه
دیگر بازگشت تو بی معنی است
آخه من با زندگی وجمع آشتی کرده ام
می خواهم بانگاهی نوازجنس بلور
وبا عشق به زندگی نگاه کنم
نگاهی سرشار از مهر و عطوفت
نگاهی مملوّ از نور وصفا
که هدیه ی بهار به زندگیست
ثبت شده در تاریخ سه شنبه 30 فروردین 1390 به شماره سریال 126377 در سایت شعرنو
غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد
مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد
چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...شب جراح زخم های کهنه ی من شده است
تنهایی شبانگاهی ام را می پرستم
دوست دارم
همه ی دوستانم را در شب از دست دادم
همه ی آن عشق ها در شب به من خیانت کردند
شب هم خائن است که چراثانیه ثانیه ی تاریکی را
با روشنایی روز مدام خریدوفروش می کند
دیگر به خیانت هم عادت کردم
دیگر هیچ رفتاری برایم زجر آور نیست
دیگر راحت می شود تشخیص داد نگاه ها را از هم
معنی طرد شدن را خوب می فهمم
من دگر می دانم
در قلبم جای خالی ی هست
که اگر لبریز شود
می میرم
من خودم می دانم تا پیش از خاک شدن
راهی طولانی در پیش دارم
تا به اصطلاح ، شاعر خوبی بشوم
من خودم می دانم
روز ها را می میرم
شب ها را با مرگ خویشتن
زنده نگه می دارم
جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آیندگان در میان گذاشت برآن هستم تا چند سخنی را برایتان باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...