صدای گام های ناز بهار و نوروز
انگاری بهار با لبخند بی ریای توزیباتر شده است ، صدای گام های ناز بهار و نوروزشنیده می شود.برخیزوبه استقبال طبیعت برو که امسال با دست پربه میهمانی ما آمده است، باسوغات هایی چون گلهای بهاری عاشق که پیداست با رسیدن به معشوقشان یعنی بهار،شکوفا شده اند وغنچه ی لب هایشان تابناگوش بازاست راستی امسال بهار با تو رنگ و بوی دیگری دارد،انگاراَبَرتولدی دوباره رخ داده و برای تبریک این اَبَرتولد ، طبیعت بغل بغل گل های یاس ورازقی و شقایق و... به ارمغان آورده است و به هفت سین آن نیز سه سین سادگی ،سرور وسرمستی افزوده که بهانه اش حضورساده و بی ریای توست زیبای من ، حضورت را به فال نیک می گیرم و به بزم می نشینم و بر این باورم که دیگر هرگز نخواهی رفت و حضورت همیشگی ست . پس ای بهانه ی شادی و نشاط همیشگی من ، به بهانه ی این حضور شادباش و شاد بمان و شادیت رابه دیگران هدیه کن.چون بهارهدیه ی خداوند به انسان وطبیعت است .
تپاکی ( اتحاد )
راجی ء تپاک و حور بی یگ
فرا رسیدن سال 1391 شمسی و نوروز باستانی بر همه ایرانیان آزاده مبارک باد
مدیریت وب : عبدالحمید خدایاری
Happy New Year and ancient tradition
Web Manager: Abdol hamid Khodayari
مُنی ساندٌین جگر ریش إنت
مُنی ساندٌین جگر ریش إنت - برگردان فارسی : جگر قوی وپایدارمن زخم شده است .
بلوچی راجئ تها پروش إنت - " " : واین بخاطرشکاف گروههای بلوچ است.
نزانان تالها چون إنت ! - " " : نمیدانم طالع را چی شده است !
مدام بمپوری تها پروش إنت - " " : همیشه بین بمپوریهاشکاف وجوددارد
تئی زنگا جنان پر چی! - " " : چرا باید از تو بنالم!
وتی برات زهرکنین نیش إنت - " " : برادرت هم نیشش زهر دار است.
ترا شاباشنت هزار رندا - " " : هزار بار شادباش باد تو را
تئی زور چه ایدگران گیش إنت - " " : زور تو از دیگران بیشتر است
محلوک حیالانی تها گارأنت - " " : مخلوق درخیالات خود گم شده اند
دگری دیم په مجلسا روش إنت - " " : شخصی دیگربه مجلس روانه است
سروده شده درسه شنبه 9 اسفند 90
عبدالحمید خدایاری
nbsp;ریشه و بیشه لگدمال حیله و تزویر
زندگی رنگ باخته
عشق بی معنی ، صداقت گوهری نایاب
درون بیشه ی قلبم
هوایی سرد و نمناک با اسب خود درتب و تاب
ریشه و بیشه لگدمال حیله و تزویر
چهره ات ساعتی با رنگ و ساعتی بی رنگ
دل من هم درگیر
رنگ تو زرد و پژمرده
رنگ من بی نهایت سخت وامانده
آه ای خدای من
کدام هیاهو باوریست؟!
عشق بی معنی ، رنگ زرد و پژمرده؟
یا نه
تمسخر و دهن کجی یک عدّه
با زبانی چرب و جایی نرم
سادگیم کار دستم داد!
- سادگی از جنسی گرم
صحنه را باخت من هم باختم
در درون خود به خود پرداختم
رازهایی بود با عمقی عجیب
با حضور نامرادی ها غریب
درد را با عمق آن دریافتم
عیب کار خویش را هم یافتم
ثبت شده در سایت شعر نو به تاریخ 20 اسفند90 به شماره سریال 165729 و آدرس :
سروده ی صلاح کار ما
برای بودن با تو
فدای هردوچشماتم
کنون از دست بیگانه
مطیع هر دو دستاتم
****
برای بودن و ماندن
صلاح کار ما اینست
همیشه سوختن وساختن
گناه دار ما اینست
****
رفیق راه شبهاو
شفیق عطر گلهاتم
سعادت خواه عقباو
تجلی گاه فرداتم
****
همیشه در تقلاّتم
فروغ صبح دنیاتم
برای دیدن رویت
چنین رسواوشیداتم
****
بیااکنون دمی بامن
سپهرآیین دنیاباش
تجلی گاه عقبایم
فروغ صبح فرداباش
سروده ی : عبدالحمید خدایاری
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 18 اسفند 1390 به شماره سریال 165442 در سایت شعرنو
تویی سراسر عشق
دلم پر از غوغا بود، امواج محبت به صخره های دلم برخورد می کرد و کف آلود به اقیانوس وجودم بر می گشت، ترانه های زندگی در قفس عمرم زندانی بودند و آواز آنها به گوش نیلوفران مست هستی نمی رسید.قلبم در زندان تپیدن اسیر بود. چاره ای نبود جز آزادی و رهایی برای شبنم های وجودم که ناگهان اشک در آلبوم چشمانم حلقه زد و در این حال بود که تو را یافتم و از عطر محبتت سرمست وشیدا شدم، تویی که سراسر عشق و محبت هستی.ای سرچشمه ی مهر و وفاداری، به تو وفادار خواهم ماند پس مرا دریاب.
ثبت شده در سایت شعرنو به تاریخ 90/05/14
به آدرس : http://www.shereno.com/post-12234.html
رسالت راستین من و عشق
در لحظات آغازین عشق و تمنّابود که با پیامی از جنس درد و سوز ، آتش عشق پاک و خفته ات متبلور شد و مرا با شراره های اخگرین خود سوزاند و ذوقم را برای پاسخگویی تحریک کرد که من هم حدیث دلم را برایت اینگونه بنگارم که برایت هم قوّت قلب باشد وهم سندی مکتوب که آویزه گوش من باشد بعنوان یک تعهّد وملکه ای برای ذهن تو.
نفسم،انگشتانت ماه را نشانه رفته اند و چشمانت عمیق ترین واژه های هستی را می گریند واین حکایت از دردی جانکاه و طاقت فرسا دارد که عمری ست که با خود داری و تاکنون گوشی محرم و دلی پاک و زلال مثل خود نیافته ای که با او در میان بگذاری تا تکیه گاه بی کسی هایت و آرام بخش آلام و رنج هایت باشد.اکنون با حضورت در آستانه ی قلبم ، من نیز آمده ام تا با تو همدرد باشم واز این درد و رنج مشترک بهره ای برگیرم و تو را در این وادی تنهایی و بی کسی کس باشم واز این پس همراه و همسفرت باشم تا بلکه قدری از این آلام کهنه تو ومن - که اکنون ما شده ایم و به هم پیوند خورده ایم- تسکین یابد.
وقتی که آسمانی می شوی و زمین را ترک می گویی و در ماورای هستی ام قرار می گیری ، بیقراریت دیدنی و شنیدنی می شود آنگونه می شود که قصه اش در تکرار هیچ عشقی تاکنون یافت نشده و یافت نخواهد شد.
من سبک بال همیشه و در همه جاو در هر دم و لحظه همراهیت می کنم و تو نیز با نگاه مهرآمیزت تا امتداد بی انتها همراهم هستی که لحظه لحظه ی حضورت را با بند بند وجودم احساس می کنم.
نازنین من ،با حضور به هنگام و با نفس گرمت ، مسئولیتی فراتر از تصوّر برایم رقم زدی که هر چند سخت و طاقت فرساست اما دلچسب وگواراست که من با ثانیه ثانیه ی آن رؤیاپردازی می کنم و به بلندای قله ی قاف عشق پاکمان به پرواز در می آیم و در عین حال سخت مواظبم که با خطا و لغزشی شیطان لعین در قلبم که جایگاه حضور توست ، لنگر نیاندازد و عشق عفیفم را آلوده نسازد.
دلربای من ، با این مسئولیت خطیر دیگر من صدفی هستم که برای حفاظت از مروارید وجود تو ساخته و آبدیده شده ام . من با قضاوتت در مورد خودم که هراز چند گاهی سر می زند ، کاری ندارم. من فقط به دنبال رضایت و حفاظت از تو هستم که همانا رسالت راستین من و عشق من به توست .
ثبت شده در سایت شعرنو به تاریخ 90/04/04
به آدرس : http://www.shereno.com/post-11927.html
لحظه های بی کسی
زمانی قلبم شانه های صبوری را می مانست که تو می توانستی سرت را در لحظات پر از غم و تلخ زندگی بر روی آن بگذاری و های های گریه ات را سر دهی اما حالا این شانه های زخمی دیگر تاب و توان گریه های سوزناک را ندارد. دیگر قلب من که هدف تیرهای زهرآگین وزجرآور روزگار قرار گرفته حتی تکه ای جای زخم نخورده ندارد تا بتوانی آن را مرهم خود قرار دهی. دیگر از این به بعد تو هستی که باید مرا به دوش بگیری. می دانم خسته ای ، خسته تر از همیشه. بیا لحظه های بی کسی یکدیگر را بفهمیم و واژه تلخ کینه و هجران را از صفحه ی ذهنمان محو کنیم. بیا تا ابد به دور از بدیها وناروایی ها ونامرادی ها با هم دوست باشیم و قدر هم را بدانیم.
ثبت شده در سایت شعر نو به تاریخ 90/5/14
به آدرس : http://www.shereno.com/post-12235.html
گلایه از باران
بارانکم ، ازت گلایه دارم ، بگذار صریح و واضح بگویم ، تو خود می دانی وقتی که ریز ریز می باری در پیش چشمانم محبوب و ستودنی تر می شوی ، پس چرا وقتی که به انتظارت نشسته ام نمی آیی واگر هم می آیی نیمه شب پاورچین پاورچین یواشکی وبی سر و صدا می آیی و می رویی تا به خود می آیم و آماده تماشایت می شوم می بینم ردّ پایی بیش ازت برجا نمانده است ونم آن هم سهم تشنه ای دیگر به نام زمین شده است . شکوه و عظمت تو وقتی نمایان می شود که درختان با شاخه های خود در طلبت دست خواهش به سوی آسمان نیلگون خداوند بلند می کنند و عطش خویش را فریاد می زنند . پس ای بارانکم ببار ، نه به هنگام ببار تا هم من محو تماشایت شوم وهم عطش همه را سیراب کنی و داغ حسرت را بر دل خشکسالی بگذاری که اینک بیداد می کند. باران من تو آن قدر نایابی که خیلی زود ردّ پایت محو می شود ومن بیش از پیش دلتنگت می شوم.پس ببار و سیرابم کن.
ثبت شده در سایت شعرنو به تاریخ 90/10/29
به آدرس : http://www.shereno.com/post-13335.html