شهر من شهریست آن سوی عشق
محبت را در آن جایی نیست
مردمانش سخت دل مرده اند
عشق به نهایت ذلت رسیده
ازچهره های ظاهرا" مظلومشان
دیده می شودناپاکی و بی غیرتی
دردلشان لانه کرده سخن چینی وبغض
که ؛ چشم فلانی چپ یا ناپاک است
غافل از این که،خودشان ناپاک ترند
دریدگی را به نهایت رسانده اند
این چه شهریست که برادراز برادر
دنباله در ادامه مطلب
شهر من شهریست آن سوی عشق
محبت را در آن جایی نیست
مردمانش سخت دل مرده اند
عشق به نهایت ذلت رسیده
ازچهره های ظاهرا" مظلومشان
دیده می شودناپاکی و بی غیرتی
دردلشان لانه کرده سخن چینی وبغض
که ؛ چشم فلانی چپ یا ناپاک است
غافل از این که،خودشان ناپاک ترند
دریدگی را به نهایت رسانده اند
این چه شهریست که برادراز برادر
می گریزد،فرزندازپدروپدرازفرزند
این ها چه بی انصافند
می گویند؛اینست قانون طبیعت
چرا طبیعت محتوم را متهم می کنند؟
طبیعت که به روال خود می رود!
شهر من شهریست آن سوی عشق
محبت را در آن جایی نیست
مردمانش سخت دل مرده اند
عشق به نهایت ذلت رسیده
ازچهره های ظاهرا" مظلومشان
دیده می شودناپاکی و بی غیرتی
دردلشان لانه کرده سخن چینی وبغض
که ؛ چشم فلانی چپ یا ناپاک است
غافل از این که،خودشان ناپاک ترند
دریدگی را به نهایت رسانده اند
این چه شهریست که برادراز برادر
می گریزد،فرزندازپدروپدرازفرزند
این ها چه بی انصافند
می گویند؛اینست قانون طبیعت
چرا طبیعت محتوم را متهم می کنند؟
طبیعت که به روال خود می رود!
سیاست این شهر بی پدری وبی مادریست
چون شنیده اند سیاست را نیست پدرومادر
می گویند؛بکش برای زنده ماندن
خدایا،رحم دراینجا گوهریست نایاب
اجتماعش پر ازفقرست و فساد و تباهی
گویند؛ثمره ی سخت گیری اسلام است
یاد سهراب بخیر که می گفت :
-چشم ها را باید شست
زندگی را جور دیگر باید دید-
دراینجاکاراز شستن چشم ها گذشته
زندگی رنگ باخته،چشم هانابینا
ایمان چون الماس ذره ای نایاب
و نیست با چشم سر قابل رؤیت
به گمانم وقت آمدن منجی موعدست
اوست سامان بخش این نابسامانی ها
آری اوست درآخر الزمان منجی