حدیث دل و دلتنگی

دل نوشته ها و آثار نظم و نثر شاعر عبدالحمید خدایاری

حدیث دل و دلتنگی

دل نوشته ها و آثار نظم و نثر شاعر عبدالحمید خدایاری

دوباره هوای چشمان تورا دارم

 


دوباره هوای چشمان تورا دارم 


نگاهت آن قدر به آسمان دلت شبیه است که


هر چقدر خسته و دل مرده وبی رمق باشم


باز شوق زندگی به رگهای بی جانم می دود


کاش هیچ وقت از حرف هایم خسته نشوی


میشود با تو به ارامش و خوشبختی رسید.


به تمام دیوارهای اتاقت حسادت میکنم


آنچنان سخت تو را در بر گرفته اند که


فرصت نمیکنی سری به تنهایی ام بزنی

عبدالحمید خدایاری 88/2/10 بمپور

می نویسم از تو


می نویسم،می نویسم از تو
 
می نویسم تا تن کاغذ من جا دارد
 
با تو از حادثه ها خواهم گفت
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
گریه این گریه اگر بگذارد
 
با تو از روز ازل خواهم گفت
 
فتح معراج ازل کافی نیست
 
با تو از اوج غزل خواهم گفت
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

به انتظار نشستن


به انتظار نشستن


باز در ایستگاهی متروک عاشقانه به انتظار نشستم


ایستگاهی که با خود عهد کرده بودم تا زنده ام پا به انجا نگذارم..


 ولی....


ایستادم و ارام زمزمه های دلتنگیم را برای تو!!!! روی صفحه ی سفید قلبم حک کردم....


از عشقم اوازی سر دادم که سکوت چندین و چند ساله ام را شکستم....


و باور کردم که هر سکوتی روزی می شکند....


امروز ساعت ها...دقیقه ها و ثانیه ها را به انتظارت پیوند زدم


 تا شاید..


تا شاید روزی ...روزگاری از این ایستگاه متروک من عبور کنی


 و دلتنگی های نبودنت را روی در و دیوار این ایستگاه ببینی...


امروزم هر لحظه با یاد تو گذشت.....


کاش تو هم به یادم بودی...

می خواهم از ....

می خواهم ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم  
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیالت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

می خواهم تو را به یاد بیاورم ... 
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید ...

می ترسم آسمان آفتابیت را ابری سازم ...

زخمه ای بر دل من

همه جا تاریک است.

من هم فانوس دلم را خاموش کرده ام...

بگذار تنها روی مهتابت بر آسمان این شبم بتابد.

تاریکی بسان ژاله از هر جا می ریزد....

و حتی از قلمم نیز نوری به بیرون پاشیده نمی شود.

ومن...

نجوایم را بر دیواره های سرد و تاریک دلم حک می کنم

تا وقتی دلم از طلوعت روشنی یافت خود در یابی حکایتی را که درنبودنت نگاشته شد.
سکوت در همه جا می پیچد...

و حتی زخمه های آهنگم نیزدیگر به سازم نمی چرگد.
و من...

زخمه ای بر دلم می زنم...

شاید به قلب شکسته ام رحم نمایی.

تا دیگر انتظار وصالت را نکشم

و تا کشتی عشقم، ساحل نشین وصلت شود ...

وبرای لحظه ای هم که شده با این وصال خوش باشم.

عبدالحمید خدایاری - میرآباد بمپور 20 مرداد89 - ساعت22:47

ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 12 اسفند 1389 به شماره سریال 121718 در سایت شعرنو

http://www.shereno.com/12670/12410/121718.html

برای بودن یا نبودن !

دوست داشتم در آن هنگام که سر بر روی شانه هایت نهاده بودم. زمان را متوقف می کردم و برای یک بار هم شده حتی برای یک ثانیه زمان در دست من می بود.
امروز توانستم تیشه بر ریشه خار ننگین  نفس سرکش وجودم بزنم و با طناب محبت تو مهارش نمایم و توانستم خود را در کنار ریشه گل نیلو فری تو پیدا کنم و با تو ما شوم و هستی را معنایی دیگربخشم.

نمی دانم آن روز در چشمان تو به دنبال چه می گشتم اما می دانستم آنچه که به دل من آرامش می دهد در چشمان تو پنهان شده است.

آری تو با سادگی هرچه تمام دست من را در دست روزگار گذاشتی تا زمانه را به نظاره بنشینم .

به خیالم امروز روز آزادی توست تویی که به دنبال گذشت از من بودی تویی که به خیالم راهنمایم بودی تا مقصد را بیابم نمی دانم باز پا بر این جادة به ظاهرزیبا خواهم گذاشت یا نه .

  آری بیشتر از اینها می توان ثابت و پابرجا ماند آری بیشتر از اینها می توان همچون نگاه مردگان خیره شد ثابت ماند بر دود یک سیگار و خیره شد بر یک فنجان خالی آه آری بیشتر از اینها…

نمی دونم امشب چرا دل به دریا زده ام و دوست دارم بنویسم برای بودن یا نبودن.

خیلی دوست دارم نظرتون را در مورد این جمله بدونم :

برای با تو بودن باید از تو گذشت  یا  برای با تو بودن باید از بودن گذشت

عبدالحمید خدایاری - 20 مرداد 89 -میرآبادبمپور - ساعت21:26

ثبت در سایت شعرنو بتاریخ 1389/12/12 ساعت 14:46بعدازظهر

http://www.shereno.com/news2.php?op=show&id=10986

سختی سرودن شعر جاودانه

وقتی که نمی توانی بوسیله کلمه ها صداقت شقایق را به قلبت ثابت کنی وقتی که کلمه ها دست به دست هم میدهند تا تو را در گذر زمان به دست بیابان تنهایی و فراموشی بسپارند.وقتی کلمه ها آنقدر لطف ندارند تا ذهنت را برای سرودن شعری یاری کنند.وقتی می فهمی که باید حتی از کلمات و روح آسمانیشان هم نا امید شوی آن وقت سکوت زیبا میشود.آن وقت همه از سکوتت می فهمند که تو چقدر در سرودن یک شعر وسواس داری وحاضر نیستی شعر وشاعری را به تمسخربگیری ونسبت به ادبیاتت ارق داری و به دنبال سرودن شعر جاودانه هستی همانطور که آسمان را دوست داری و این زمین را در مقابل یک تکه ستاره ی خاموش هم نمی پذیری .


 عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور 19مرداد89 - ساعت 10:55 شب

ثبت درسایت شعر نو بتاریخ 1389/12/1 ساعت 12/50

http://www.shereno.com/news2.php?id=10891

مژده ای منتظران ماه خدا امده است

مژده ای منتظران ماه خدا امده است 


                                               ماه شبهای مناجات و دعا امده است


ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده


                                             ماه زیبای عنایات خدا امده است


ماه دلدادگی بنده به معبود رسید


                                             بر سر سفره شاهانه گدا امده است


          ای که دل خسته به وسواس شیاطین هستی


                                            دل قوی دار بشارت زصبا امده است


رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی


                                           ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است


ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن


                                           ماه پرواز بسوی شهدا امده است 


دل بیمار بیا مژده طبیب امده است


                                           دردمندانه بیا اذن شفا امده است 


حضرت دوست در این ماه تماشا دارد 


                                           یار در جلوه سر کوی وفا امده است


ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم


                                          بهر شادی دل اهل بکا امده است 


امده ماه خدا و قسم تنها نیست


                                          هم رهش منتقم ال عبا امده است


الهی العفو

انگار کسی در من در پی انکار من است

هوس نوشتن دارم. باز هم حسی در درونم شکل گرفته که اصرار بر جاری شدن دارد. می خواهد از درونم سر ریز شود و پیرامونم را فراگیرد . تمام تلاشم را به کار می گیرم تا بگویمش،بنویسمش و رهایش سازم... اما بر زبان و قلم نمی آید. انگار از جنس کلمه نیست. حس عجیبی ست. گویی با غم عجین شده. نا آشنا نیست. دیر گاهیست که در کنج دلم خانه کرده. گفتنی نیست. نوشتنی هم نیست . یک حس است. فقط یک حس... که مدتهاست در دلم خانه کرده و آرامش را ازم گرفته است.


عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور - 14اردیبهشت89 بازنویسی 15 مرداد 89 ساعت 03:33 سحرگاه

می نوشتم عشق دستم .... اثر شاعرگرانمایه غزل تاجبخش

می‌نوشتم عشق،دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون ، دامان آدم می‌گرفت


می‌نوشتم شعر،یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم می‌گرفت


می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد،عشق ماتم می‌گرفت


می‌رسیدم تا لب دریا ، نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت

دنباله درادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بـــــــــاورم کـــــــــــــــــــن

بـــــــــاورم کـــــــــــــــــــن

سلانه سلانه سوی تو می آیم اما با هرقدم فرسنگها از تو دور می شوم نمی دانم چه حکمتی در کار است که، من وصال تو را می جویم اما فراقت نصیبم می شود.شاید سرنوشت محتوم من این است و تو خود بهتر مصلحت میدانی .شاید در این رهگذر خطایی مرتکب شده ام که سزای آن فراق توست . اما باورکن هدفم به تو رسیدن و وصال است نه دوری و فراق.یقین دارم  و به این باور قلبی نیزرسیده ام که فراق تو نیز برایم وصال است و امیددارم در افقی هرچند دوردست روزی تو را خواهم یافت و درآغوشت آرام خواهم گرفت.برایم فقط باور تو مهم است وبس.پس باورم کن%


عبدالحمید خدایاری  13 مرداد89 ساعت1:55 بعداز نیمه شب - میرآبادبمپور

من تو را می خواهم

من ترا می خواهم


همچو پروانه که در ظلمت شب شعله را می خواهد


همچو بلبل که به هنگام سحر غنچه را می خواهد


با همه دوری تو از بر من، با همه جور و جفا بر دل من


من ترا می خواهم.


دل آشفته من را بربودی، اما


با همه بی دلی ام، من ترا از ته دل می خواهم

دنباله در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

مرگ پژواک و گریه ی بی صدای من


همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،


تو در کنارم بودی،


به گمانم!


ترس،


هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،


شاید اصلا تو نباشی...


آنگاه که محبوس،


 در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،


هیچ یادم نبود که پژواک،


همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.

دنباله در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

تمنای دل،وصال محبوب

دل من آن چنان ترا میخواهد،


که به یک لحظه ی اندیشه ی تو،


به همان اولین تجسم چشمان پر طراوت تو،


قطره اشکی پر از ندیدن تو،           


به پیشواز خیال تو می آید.


می گشایم دو بازوانم را،


تا که گیرم در آغوشم آن خیالت را،

دنباله در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

فراق توأم با انتظار = باپریشانی

شب از فراق و در اوج تنهایی،

یه یاد خاطره های کمرنگ ات،


به انتظار دیدن خوابت بودم.


به خواب من آمدی و با صد ناز،


وعده دیدار بیداری ام دادی،


اگر چه در بر من نیستی اما،


خاطرت جمع که در خواب پریشان منی...


عبدالحمید خدایاری - شهر مرزی سراوان 5/4/89

مشکلات، راه ورود خدا به زندگی

مشکلات و سـختی ها مانند جاده های مسـدود نیسـتند، بلکه بیشتر به راه هـای پرپیچ می مانند. مطمئناً مشـکل مانع در راه نیسـت، بلکه در حـقیـقت تـخته سنگی اسـت که با بالا رفـتن از آن زندگی بهتر، با شکوه تر و پرنور تر می شود. خیلی وقت ها مشکل در حـقیـقت هـمان دری اسـت که خدا از آن وارد زندگی ما می شود. ما خود را در پوسته ای سخت محبوس کرده ایم که خدا را از ما دور نگه می دارد. مشکلات این پوسته را می شکند تا خدا به راحتی وارد زندگیمان شود.

عبدالحمید خدایاری 14شهریور87 - بازنویسی 25/4/89 و 28 خرداد91

هم مسلک سعدی شیراز

منم هم مسلک سعدی شیراز

همان پیری که دارد با شما راز

زشهرش من گذرکردم صباحی

بدیدم مدفن خواجوی شیراز

 ×××××××××××

بسان کودکان آرام وپرناز

بخفته برحریمی خلوت و باز

بودبرقبرشان سنگای منقوش

حکایت داردازالطاف شیراز

پاک ترین خیال

 

ای پاک ترین خیال ذهن مشوّش من ...

 

تویی آن آرزوی بلند

 

دست من کوتاه! 

تویی آن دور دست خیال

 

پای من خسته!

 

تویی آن مظهر زیبایی و نور

 

چشم من بسته!

 

با تو بودن،رویای شیرین شبانه ام خواهد بود،

 

تا همیشه!

 عبدالحمید خدایاری - 20اسفند88- جیرفت

دو بیتی لحظه شما اندوه

لحظه شمار اندوه
-
تویی لحظه شمار اندوه من
فدایت می شوم ای پونه ی من
تویی سلطان قلب من همیشه
ندارد تاب غصه شونه ی من


ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو

دو بیتی دل بی کینه

دل بی کینه
-
زعشق تو همیشه بی قرارم
برای تو دلی بی کینه دارم
تویی تنها رفیق و یارغارم
برای دیدنت دل می فشارم


ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو